حیف منه که با تو باشم
که مثل اشکای چشمام فدا شم
رو زمین افتادنم ببینی باز
بزاری بری نتونم پاشم
حیف منه که با قلب خرابم
ببینم روزی رو که نقش برآبم
آرزوهام همه جون به تو دادن
مثل یه عکس تنهای تو قابم
برو که ارزش اشک نداشتی
سربه سر منه ساده گذاشتی
تویکه فکر و ذکر منی عمری
حیف منه که تو فکرمو کشتی
وقتی انسان ببری رابکشداسمش راورزش ومردانگی میگذارندولی وقتی ببری انسانی رادرید اسم این کارراادم خوری مینهند اختلاف جنایت وعنایت هم درقانون بشرازاین بیشترنیست…
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم،
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود! درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم…
تمام می شود!
بالاخره تمام می شود…
نظرات شما عزیزان:
|